این یادداشت اسفندماه سال ۱۳۹۰ منتشر و امروز به قالب جدید سایت نانوشتهها منتقل شده است.
به بهانه تجاریسازی در حال شکلگیری است
کودتای خاموش در برخی از رسانههای کشوری
چند سالی است که شبکههای نفوذی در روزنامههای کشوری به بهانه سودآوری، مسیر این گونه رسانهها را که با اهداف و آرمانهای پاک شکل گرفتهاند، به تدریج تغییر داده و به ناکجاآباد سوق میدهند.
بهکارگیری روشهایی که شان و منزلت یک رسانه که مدعی حفظ ارزشهای انقلاب است، را زیر سؤال میبرد، دقیقا مصداق همان «هم خدا و هم خرما خواستن» است.
به دریوزگی افتادن سرپرستان این رسانهها در برخی از استانها در مقابل مسؤلانی که آگهی و رپرتاژآگهی دارند، و یا راهی کردن دخترکان معلومالحالی که با آرایش ویژه برای گرفتن آگهی از بخش خصوصی، تن به هر کاری میدهند، با حفظ ارزشها همخوانی، همراهی و هماهنگی ندارد!!!
به بهانه تجاریسازی، راه ضد ارزشها را در این گونه رسانهها باز میکنند و کمکم، شکل و شمایل بر محتوا غالب میشود و به جایی میرسد که به اجبار باید ابتدا سردبیر و سرانجام مدیر مسؤل را تغییر داد و از آن به بعد از صدقه سر هنرپیشگان هالیودی و داخلی و فوتبالیستها و … نان درآورد و به جای اثرگذاری مثبت بر مخاطب به سمت و سوی افزایش تیراژ و آگهیهای رنگارنگ رفت که این همان خطر مهلک انحراف مسیر و فراموشی هدف است.
این روند شوم زمانی نیز تشدید میشود که آقایان سردبیر و مدیر مسؤل آنچنان گرفتار کارهای خود باشند و کمبود وقت و فرصت، به گونهای گریبانشان را گرفته باشد که حتی متوجه نشوند در کنار اتاقشان چه میگذرد؟!! و خوشخیالانه و بیخبر از همه جا، با این تصور که کارها روال عادی خود را طی میکند، در خواب هم، سرنوشت شومی را که در انتظارشان است، نمیبینند.
آن آقای سرپرست در فلان استان، که با راهاندازی تشکلی با هزینه کردن شخصیت و شان مدیر مسؤل و روزنامه اقدام به رانتخواری و ویژهخواهی از مسؤلان میکند و یا دیگری که دست به هر چیز و هر کاری میزند تا از قبلٍ روزنامه به نان و نوایی برسد و درآمد نامشروع کسب کند، دقیقا و عمیقا تیشه زدن به ریشه ارزشهایی قلمداد میشود که آن روزنامه مدعی حفظ آنها بوده و صرفا با این هدف پا به عرصه وجود گذاشته است.
روزنامههایی که جای خالی احزاب را پر کردهاند، و به واقع و در عمل خود یک حزب محسوب میشوند، نه تنها نباید به سمت و سوی تجاریسازی بروند بلکه جبرا چه بخواهند و چه نخواهند، لازم است که هزینههای حزبی را متحمل شوند و این هرگز و هرگز با روند درآمدسازی برای این رسانهها مطابق و همسو نبوده و نیست.
ضربالمثل قدیمی و عامیانهای است که میگویند، «لوطیگری ریخت و پاش داره»، بنابراین اگر میخواهید حزب باشید، پس باید ریخت و پاش کرده و منابع و محلهای ریخت و پاشها را نیز تعریف، تعیین و مشخص نمایید، در غیر این صورت، شما هم «زرد» شوید و تکلیف خود و دیگران را روشن کنید.
آن آقای مدیر نان به نرخ روز خور، هرگز یک تار موی قدرتمندان را به صد تا مثل شما نمیدهد و برای او میزش و حفظ آن اصل است، بنا براین تردیدی نیست که به شما آگهی و رپرتاژآگهی نمیدهد و به روزنامهای توجه دارد که مد نظر اربابش باشد و یا اینکه سرپرست شما در استان مطیع بیچون و چرایش شود و هدف وی را زیرآبی دنبال نماید.
آن سطحینگر دنیاپرستی که بویی از ارزشها نبرده است، برای آگهی دادن به شما چندشش میشود و حالت تهوع به خود میگیرد.
پس یا خدا را بخواهید یا خرما را !! و نگذارید با این بهانهها افراد ارزشگرا را از میدان به در کنند و شما را به ناکجاآبادها سوق دهند.
اگر رسالت شما تغییر کرده و یا پایان یافته است، تکلیف ما را روشن کنید و این تاج پادشاهی را بر سر فلکزدهای بگذارید که در عالم بیخبری سیر میکند و چنانچه واقعا چنین نیست، پس چرا با این ادا و اطوارها هر روز به نوعی آزارمان میدهید؟!!
نمیدانم شاید شخصی مانند من سالهای سال «سر کار» بوده و از درون انسانها خبر نداشته و یا اینکه بهروز نیستم و خود را به رنگ جماعت در نیاوردهام؟؟!!
و برای همراهی و همگامی با حضرات باید «آپ دیت» شوم!! و یا اینکه انسانها برای شما مانند کالاهای بیروح و احساس، تاریخ مصرف دارند و فقط به سود و زیان مادی خود میاندیشید؟!
آیا بیش از ۱۷ سال مبارزه و درگیری با منحرفان و … ، رها کردن پستها و سمتها و رفاهیات، از دست دادن کار و شغل به خاطر درگیری با گمراهان سیاسی و سالهای سال هزینه روزنامه (ارزشی!!) کردن و تحمل انواع و اقسام آزار و اذیتها خواب و بیخبری بوده است؟!! آیا چهرههای واقعی پشت نقاب پنهان بودهاند؟!! آیا آزارها و اذیتها برای ما بوده اما رانت و بهره و استفاده برای دیگران؟!!
اما آنچه مسلم است چه اشتباه و چه عدم شناخت و …. بوده، یک چیز مسلم ما را راحت میکند و آن هم «برای خدا بودن» و اینکه با این نیت گام برداشتهایم و انتقام را نیز خود او خواهد گرفت و وای برحال منافقان کوردل!!!
شما که ادعای متشرع بودنتان گوش فلک را کر کرده است، حق شرعی و قانونی برخی از سرپرستان صدیق خود را زیر پا له کردهاید و نه توجهی به بیمه آنان داشتهاید و نه اینکه اصولا ذرهای به فکر خود آوردهاید که حدود ۲۰ سال چگونه و به چه نحوهای و با تحمل چه رنجهایی روزنامهای که شما را در پایتخت به نان و نواهای بسیار رسانده، در این استان چرخانده و سر پا نگه داشته است.
چرا زمانی که اراذل و اوباش سیاستزده هر شب به تابلو روزنامه در این شهر نجاست میمالیدند و سرپرست تنها و بییاور، مجبور بود هر روز کارگر بگیرد و آثار فرهنگی!! لاتهای سیاسی بیفرهنگ را پاک کند، فراموشتان شده است؟!
چرا در طول ۱۵ سال دفتر درواقع «رایگان»، در بهترین نقطه شهر توسط سرپرست استان که به خاطر کمک به حفظ ارزشها در اختیار روزنامه قرار داده شده بود، لال بودید؟ که البته همگی شما آمده و از نزدیک اوضاع و احوال ما را دیدهاید!
اما امروز به فکر تجاریسازی افتادهاید و مدیر عاملی دیکتاتورخوی و بیمنطقی را اختیار دادهاید تا به راحتی زحمات چندین ساله سرپرست روزنامه در استان را زیر سؤال برده و ادبیات غیر رسانهای زورگویی را به کار ببرد و این کاسب غافل از اینکه با روزنامهنگاران طرف است نه کسانی مانند خودش که برای کاسبی آمدهاند، و نمیداند که اهالی قلم تا به حال دندان دیکتاتورتر و گردنکلفتتر از این تاجر را خورد کردهاند و آنان را سر جایشان نشاندهاند!!
ما زنده ازآنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
این کوردلان پول پرست باید بدانند که امروزه در این دهکده کوچک جهانی دیگر جایی برای پنهانکاری و مافیا بازی نمانده و مردم به سطحی از درک و شعور رسیدهاند که اینگونه زورگویان را سر جای خود بنشانند.
وقاحت و پستی را تا جایی کشاندهاند که برای درآمدزایی به موزعی روی آوردهاند که از روزنامه و رسانه فقط و فقط توزیع آن را در کنار نشریات زرد، بلد است!! و تا این حد شان نشریه را تنزل دادهاند!!
تمام این مصیبتها از زمانی آغاز شد که اهداف خداپسندانه و خیرخواهانه راهاندازان اولیه این روزنامه زیر پا لگد شد و روزنامهای که اموال و داراییهای خود را متعلق به پاکترین و سالمترین و اساسیترین نهاد (……) اعلام کرده بود، تبدیل به شرکت نموده و اموال و داراییها را مانند گوشت قربانی بین خود تقسیم کردند.
زمانی این روزنامه بهترین و مجهزترین چاپخانه را داشت، اما امروز چاپش را چاپخانه دیگری انجام میدهد.
زمانی در برخی از شهرها برای استفاده کارکنان و سرپرستان استانها مهمانسرا ساخته بودند اما امروز این اماکن چه سرنوشتی را یافتهاند؟!
مرد باشید و همه را جمع کنید و در یک مناظره همگانی به ما پاسخ دهید.
شهامت داشته باشید همه را دور یکدیگر جمع کنید و اگر جوابی را دارید که البته ندارید، ارائه نمایید.
از چه میترسید که نگذاشتهاید سالها گردهمایی سرپرستان صورت گیرد؟
با روزنامهای که در اثر دیر رسیدنهای مکرر به استانها به «روزنامه هفتگی!!!» شهرت یافته و خبرهای ارسالی از استانها را که خیلی خیلی زود به چاپ برساند، بین یک هفته تا ۱۰ روز است و موجبات تمسخر دشمن و دردمندی دوست را فراهم ساخته است، چه انتظاری میرود که بتواند در استانها مخاطب داشته باشد؟!
روزنامهای که توان این را ندارد تا از قالبهای کسل کننده و منسوخ شده و تار عنکبوت زده خارج شود و از چارچوب سنتهای کهنه و غیر جذاب بیرون آید و محتوای غنی را در بستهبندی نامناسب عرضه نکند و فقط و فقط موزع و بازاریاب میخواهد تا به جذب آگهی برای پر کردن کیسه عدهای که منافع «شرکتی» دارند، بپردازند، هدفی جز به بیگاری کشاندن برخی ساده لوح را نمیتواند داشته باشد!
همان بهتر که نام بیمفهوم و دروغین سرپرست را بر موزعان و بازاریابانی بچسبانید تا با دلخوشی اینکه «نامشان کبوتران حرم است»، با دریوزگی در دربار برخی مسؤل نامسؤل جویای نام و تبلیغ، کاسه گدایی آگهی و رپرتاژآگهی دراز کنند و برای ایجاد درآمد، تن به هر ذلتی بدهند!
در همین شهر و استانی که به محض ورود مدیر مسؤل عدهای مانند مور و ملخ به دور ایشان جمع میشوند تا خودی را نشان دهند و خودنمایی بهرهبردارانه نمایند، زمانی که این روزنامه را حتی رایگان برایشان میفرستیم، با وحشت از اینکه پست و مقامشان را از دست بدهند، وقیحانه میگویند که این نشریه را برای ما در اداره و شرکتمان نفرستید!!! ، حال چه رسد به اینکه به ما آگهی دولتی بدهند!!
اینان زمانی از استاندار غیرهمراه میترسیدند که نکند خدای نکرده پستشان را بگیرد، در هنگامهای سکوت اختیار کرده و در لاک خود فرو رفته بودند تا به میزشان آسیبی وارد نشود و امروز نیز با اصولگرانمایی از یک طرف و وحشت و ترس از مشایی از جانب دیگر، برای این روزنامه ارزشگرا تره هم خورد نمیکنند.
من در عین حال احترام و حرمتی که برای مدیر مسؤل و سردبیر این نشریه قائلم، از آنان میخواهم تا کمی هم به اوضاع و احوال و آنچه را که بر این روزنامه میگذرد، توجه کرده و وقت لازم را بگذارند، و بیان اینکه هر کس مسؤل کار خود و قسمت خود است، هرگز و هرگز قابل توجیه نبوده و نیست و پاسخ ندادن به بیان حق دیگران راه درج رنجنامهها را از طریق سایت و وبلاگ باز میکند.
قصه پر غصه ما درست مانند داستان سه دانشآموزی میماند که هر کدام شغل پدر خود را مهمتر از دیگری میدانست، یکی از آنان به وکیل مجلس بودن پدر و اینکه قانون وضع میکند میبالید و آن یکی نیز به اینکه پدر وی قاضی است و حکم میدهد و سرانجام سومی پاسبان بودن پدرش را برتر و مهمتر از آن دو قلمداد کرد و گفت که پدر من میتواند قانون و حکم پدران شما را با یک پاکت سیگار زیر پا گذاشته و لگد کرده و هرآنچه دلش خواست، آن کند!!
حال نتیجه و ماحصل کار همه و همه در این روزنامه به جایی منتهی شده است که مصداق کار همان پاسبان را دارد.
همین بیتوجهی و بیخیالیها است که موجب شده تا کسانی که سابق بر این در این روزنامه بودند و پس از هر جملهای صلوات میفرستادند و همواره از شهدا و امام و انقلاب سخن به میان میآوردند، سالها فقط و فقط یک کت و شلوار داشتند و با پیکان دست دهمی سر میکردند، امروز همه و همه چیزشان تغییر کرده و حتی ادبیاتشان عوض شده و دیگر نه از صلواتهای مکرر خبری است و نه یادی از شهیدان و امام شهیدان میکنند و ماشین فرسودهاشان به زانتیا و … تبدیل شده، کت و شلوار چند میلیونی میپوشند، ۱۸۰ درجه تغییر ظاهر و شکل و شمایل دادهاند، با افراد بسیار بد سابقه حشر و نشر دارند و همه همه چیزشان پول و پول و پول شده است و خطرناکتر و مهلکتر اینکه به عوامل خود در این روزنامه خطدهی کرده و تصمیمسازی و حتی تصمیمگیری میکنند و تلاش دارند که خالصترین و دلسوزترین افراد را از سر راهشان بردارند.
کجا است آن فضای معنوی که هرگاه انسان با کولهباری از خستگی سفر و نامردمیهای زورمندان، وارد آن میشد، روح و نفسی تازه میکرد و جانی دوباره میگرفت؟!
کجا است آن مکانی که عطر خدا و دین را در آن حس و لمس میکردیم و امروز به مکانی پر از حقد و کینه و دشمنی و تنفر مبدل شده و به تعبیر کارمندان، هریک برای دیگری میزند و همه استاد زیرآبزنی شدهاند؟!
کجا است آن فضایی که در آن دل جز در گرو معنویت و محبت نبود اما امروز تنها و تنها پول و درآمد و … حرف نخست در این ساختمان شده است؟!
این همان مصیبت تجاریسازی است که بر سر ارزشها فرو آمده و هنوز به سرمنزل مقصود نرسیده، اینگونه از گلاب، گنداب ساخته است!!
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
ادامه دارد
ثبت دیدگاه