متلاشی شدن اذهان باسیاهنماییهایِ «پرنعناداغ» و سفیدنماییهایِ «رنگ و رو باخته»!
در این روز و شبهای تلخ و سخت کرونایی که بشر از آرامش و آسودگی مورد نیاز خود محروم شده است، جولاندهی سیاستبازانِ دنیای پَست و کثیفِ سیاست، بر شدت رنج و دردها همچنان افزون میکند، گویی برخی اجیر شدهاند که روح و روان انسانهای زخمخورده را همواره متلاشیتر کنند!
پناهبردهها به مجموعههای بیرون از مرزهای کشور و وظیفهدارانِ درونی که هرکدام جلودار لشکری متشکل از فرورفتگان در دنیای تاریکِ تعصب و تحجر شدهاند، آنچنان مغزها را بیرحمانه نشانه گرفتهاند که گویی جز گوشبهفرمان بودن و حملهور شدن، توان تفکر در پیرامون خود را از دست دادهاند و دیگر قادر به دریافت واقعیتها نیستند!
از یک سو اوضاع و احوال کشور بهگونهای ترسیم و تعبیر میشود که انگار خدای عالم، تمام بدبختیها و نکبتها را تنها سهمیهی مردم این سرزمین قرار داده و برای رهایی از فقر و فلاکت هیچ روزنهای را نگشوده است!
از سوی دیگر تلاش میشود بهشت برینی نشان داده شود که جویبارهای رحمت و نعمتِ خداوندی، تنها در این بخش از جغرافیای جهان جاری است و بس!
خلایق ناچار نیز در این معرکهای که سیاست معنا و مفهومی جز دروغ و دغل ندارد، در میان گرد و غبارهایی که فراگیر شده و اجازه نمیدهد چشم، چشم را ببیند، گرفتار آمده و مجبورند زندگی خود را با زهرآگینی و تلخیِ اینگونه حملات، به همراه خِفتگیریهای هرروزهی کرونایی با افسردگی، خمودی، یأس و سردی سپری کنند.
و اما…..
جالب اینجاست که گروههایی از همین حملهوران به اذهان عمومی، به بیماری مزمن تَوهُم مبتلا شده و بر این باورند که ملت متنفر از استبداد، به بازسازی و بازآوری دیکتاتوریِ منسوخ و مطرودِ گذشته روی آورده و مریدِ مُرادِ گرفتار شده در اوهام شدهاند!
برخی دیگر که شالوده و پایهی پیدایش آنان بر ترور، ازهم پاشاندن خانوادهها، حرکات تنفرآمیز ایذایی، آتشافروزی و بمبگذاری و …. استوار شده است نیز از دیگر مدعیانی هستند که نمیتوانند بفهمند خواستهی اصلی مردم، دموکراسی، خشونتزدایی، آزادی اندیشه، بیان، قلم و …. است و هرگز تن به پذیرش انجماد، استبداد و…. نخواهند داد و تیر و تفنگ دیگر از رونق افتاده و اثر خود را از دست داده است.
در جبههی دیگر نیز شماری که دچار تعصب و تحجر شدهاند، همواره تلاش میکنند هر مصیبت و نکبتی را توجیه و تفسیر به رای خود کنند و تحمل دیدن ذرهای زاویه و غیر آنچه بر میل خود است را ندارند و بر این باورند که هرکس با ما نیست، بهیقین دشمن است و باید از سر راه برداشته شود.
این جبهه به دو بخش که در روش و منش درواقع یکی هستند اما در گفتمان بهصورت ظاهر خود را متفاوت مینمایانند، تقسیمبندی شدهاند. شماری بهعنوان اصولگرا، باور، اعتماد، همبستگی، امید و… مردم را بهتدریج از میان بردند و جامعه را به خودیها، غیرخودیها و نخودیها تقسیم کردند و برخی دیگر نیز که عنوان اصلاحطلبی را به یدک میکشند، با زدن تیر خلاصی به یقین و همگرایی جامعه، بهاصطلاح کار را «یکسره» کردهاند و میبینیم که شعارهای پرنغز و مغزی از متن جامعه بیرون آمده که «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه …….» با این اوصاف، بدون تردید، برای آیندگان مثالزدنی خواهیم شد و چنانچه جوانان آینده نَقلهای بزرگترهای خود را باور کنند که چه کشیدهایم، از ما بهعنوان اُسوههای بیمانند صبر و استقامت یاد خواهند کرد!
ثبت دیدگاه