سردار راستینی که بر فَراز نِشست
هرگز فراموش نمیکنم روزی که سردارِ مردمی، غیب پرور بسیار اَرجمندانه مرا به جایگاه کاری خود فراخواند تا از نزدیک با دیدگاههای من آشنا شود و آنچه را که سُخنچینان در پیوند با خُردهبینی و خُردهگیریهایی که در گُفتهها و نوشتههای من آشکارسازی شده بود را راستی آزمایی کند.
در آن صبح تابستانی آنچه در رفتار و گُفتار یک شیرازی ریشهدار و ژرفنگر بایستگی دارد بهخوبی دیدم و مهرورزی را شایسته و بایستهی این سردار مهربان دانستم.
خردورزی و هوشیاری این سَردار جانباز او را بر آن داشته بود تا راستی و درستی را بهپای گوش دادن و شنیدن سخنان بیارزشِ آدمکهای پشیز دوگانه و چندگانهی نیرنگباز کُرپان نکند و بنابر آیین اندیشمندان، پیوند مهر و دوستی را استوار سازد.
این سردار ژرفنگر بایستگیهای رسانه را بهخوبی میدانست و بر آنها نیز سفارش میکرد و اینگونه بود که گفتوگوهای من با او نخست دلی مینمود و پسازآن بر اندیشه و خرد استوار بود.
و در یک سخن:
ثبت دیدگاه