پایانِ خودکامِگانِ جهان، اُفتادن پس از وارونه پِنداری است
در هیچ دورانی خودکامهای یافت نشده که تَک سالاری را برای خود روا ندانسته و گرفتارِ خودشیفتگی نشده باشد.
همانگونه که پیشتر گفتیم، خودکامگی زاییدهی تزویر و چندگانگیِ مَجیزگوهای کاسهلیس و چَربزبان است و بدون اینگونه آدمکهایِ پَشیز و خَس، خودکامگان دچارِ وارونگیِ پندار و بیماریِ خودبزرگبینی نشده و از کِردار، گُفتار و پِندارِ خود ناآگاه نمیشوند.
بیشَک هراندازه شُمارِ چاپلوسها در یک سرزمین بیشتر باشد، به همان اندازه کَفهی ترازویِ خودکامگیها و تَک سالاریها سامان مییابد.
این راستینگی به ما میآموزد که برای زدودنِ زنگارِ خودکامگی باید پایههایِ تَزویر، ریا، چاپلوسی و چَندگانگی را از بُن بَرکَند و این ارزش جز تلاشِ فرهیختگان برای پایه گرفتنِ خِرَد و مَنشِ نیکو و تکیهبر دانش و بینشِ دُرست، پا نمیگیرد.
تُندیِ شماری از خودکامگیها بهاندازهای است که میتواند خودکامهای را در سرزمینی که مردمان آن بانگِ مردمسالاری سر داده و میدهند به اندیشهی پادشاهی و تَک سالاری بِکشاند و سخن از به چَنگ آوریِ سَرزمینی بگوید که هزاران کیلومتر با کشورش دوری دارد و یا کَجاندیشیِ خودکامهای دیگر که کورباوری او مایهی کُشتارِ هزاران بیگناه و بیپناه شده و دیگر خودکامهای که میلیونها آدم را گرفتارِ اندیشههای پوسیده، بازایستاده در زمانهای دور و کَپَکزدهی خود کرده و زندگی آنان را با سَختی، تَلخی، رَنج و دَرد، زَهرآلوده کرده است و ….
ثبت دیدگاه