روز خبرنگار و درددلهایی که ۵۰ سال در سینه انباشته شده است و درحالحاضر نیز بماند…..
در لفافه….
این چه شور است که در دور قمر میبینم
همه آفاق پُر از فتنه و شر میبینم
هر کسی روز بهی میطلبد از ایام
علت آن است که هر روز بَتر میبینم
…ابلهان را همه شربت زگلاب و قند است
قوت ِ دانا همه از خون جگر میبینم
اسب تازی شده مجروح به زیر ِ پالان
طوق ِ زرین همه در گردن ِ خَر میبینم
دختران را همه جنگ است و جدل با مادر
پسران را همه بدخواه ِ پدر میبینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پدر را به پسر میبینم
پندحافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
که من این پند به از دُر و گهر میبینم
ثبت دیدگاه