مشتریِ ناچار، کالای مورد نیاز خود را با این اطمینان که فروشنده بهعنوان جنس مرغوب به او با قیمت بهنسبت بالا فروخته، به منزل میبرد اما بههنگام استفاده متوجه میشود که کالا، بیکیفیت و غیرقابلاستفاده است.
کالا را به فروشنده بازمیگرداند تا یا پس بگیرد و یا آن را با جنس باکیفیت و قابلاستفاده عوض کند.
فروشنده با اطمینان کامل قلبی و قبلی!! در نهایت بیادبی و فحاشی اظهار میدارد که برو و هر غلطی را که میخواهی بکن! و با بهرخ کشیدن اتحادیهی صنفی خود!!، از بازپسگیری کالا امتناع میورزد.
مشتری نیز با توجه به اظهارات و تبلیغات مکرر و مدام دستگاههای مربوطه، تصمیم به شکایت میگیرد.
در ابتدا متوجه میشود که شماره تلفنهای اعلام شده ازسوی مراجع ذیربط!، صرفاً جنبه تبلیغاتی و غیرکاربردی دارد، چراکه در پاسخ به طرح شکایت او، بر لزوم کتبی بودن شکوائیه و مراجعه و تحویل به «تعزیرات»، تاکید میورزند و بر رها کردن کار و زندگی و بهدنبال شکایت دویدن، او را سفارش کرده و سر میدوانند و پس از مراجعه و تقدیم شکایتنامه، نیز این درواقع «مالباخته» را به شورای حلاختلاف هدایت میفرمایند!
طی کردن مراحل شورای حلاختلاف و هزینهکردهای مربوطه نیز بر همگان واضح و مبرهن است و نیازی به شرح و بسط ندارد.
این «فرایند!»، مالباختهی توهین شده و فحشخورده را از پیگیری برای احقاق حقوق خود منصرف میکند و مانند صدها و بلکه بیشترِ اتفاقات مشابه!، فروشندهی دلگرم!! را بیشازپیش خوشحالتر و او را به رشد و توسعهی دامنهی زورگیری و حرامخواری و …. ترغیب میکند.
ثبت دیدگاه