زایش خواری، نِکبَت و ذلّت است
هرگز فراموش نمیکنم دوران آموزشی خدمت وظیفهی خود را در سال ۱۳۵۶ و تکیهکلام مُستمر و همیشگی فرمانده گروهان ما که مدام همراه با هر سُخنی میگفت: «خدا نابود کُند آدمِ بَدبخت را!». البته چگونگی روحیه و برخورد آن جناب سرهنگ بهگونهای بود که کمتر کسی در آن زمان (دوران شاه) جرئت میکرد رودررو معنی و مفهوم آن را از او بپرسد تا اینکه سرانجام روزی به هنگام سخن گُفتن وی در جمع وظیفهها، بلند شدم و خطاب به او گُفتم: «این جملهای که همواره تکیهکلام شماست، چه معنا و مفهومی دارد؟» که برای نخستین بار همگی شاهد نشستنِ لبخَند بر روی لبهای جناب سرهنگ همیشه اَخمو شدند. گویی مدتها منتظر بود تا سرانجام کسی پیدا شود و این سؤال را مطرح کند.
جناب سرهنگ با اشارهی دست بهسوی من، با نگاهی که حالت تحسین داشت اظهار کرد: «بسیار خوب!، بالاخره یک نفر این سؤال که سالها منتظرش بودم را از من پرسید!» و در ادامه گفت: « در طول خدمت ۲۵ سالهی خود در ارتش، همواره در نحوهی رفتار و گفتار سربازان و وظیفهها دقت داشتهام و به این نتیجه رسیدهام که تمام نکبتها، رنجها، مَشَقتها و … حاصل وجود آدمهای خوار، زبون، بُزدل، تَرسو، چاپلوس، ریاکار و … است، بنابراین همراه با هر سخنی مدام این واقعیت را به زبان میآورم تا دلم کمی خُنک شود».
امروز پس از سالها هنوز شاهد درستیِ تکیهکلامِ آن جناب سرهنگ هستم و مدام خروجیِ رفتار و گفتارِ بُزدلها، تَرسوها، توسَریخورها، کاسهلیسها، چاپلوسهای ریاکار و … را در صحنهها و موضوعات گوناگون میبینم.
اگر شیشههای ساختمان عدالت جوی مبارزی از سوی حرامزادههای بُزدل شکسته و به او خسارتهای سنگین زده میشود، پیش از آنکه آمر و عامل نجاستخوار آن را جستوجو کرد، باید چوب اول را بر سَر آدمکهای خوار و زبون و به قول جناب سرهنگ «بَدبخت» زد و با آنان جنگید، چراکه همصدا با فرمانده ی گروهان خود در سال ۱۳۵۶ باید همچنان فریاد بزنم:
ثبت دیدگاه